به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛
نرجس خاتون مادر امام عصر (عج) یکى از ملکههاى وجاهت و زیبایى است که از
نسل حواریون عیسى بن مریم بوده است. قدرت الهى آن بانوى مکرمه را براى
همسرى حضرت عسکرى (علیه السلام) از روم به سامرا فرستاده تا گوهر تابناک
وجود مهدویت در آن رحم پاک پرورش یابد.
نرجس خاتون که نام دیگر او ملیکا بود، نوه قیصر روم و از خاندان شمعون، وصى بلا فصل حضرت مسیح است.
خلاصه سرگذشت ایشان از زبان خودشان بدین شرح است:
بشر
بن سلیمان برده فروش، از فرزندان ابو ایوب انصارى و از شیعیان با اخلاص
حضرت امام هادى (ع) و امام حسن عسکرى (ع) بود و در سامره افتخار همسایگى
حضرت عسکرى (ع) را داشت. او گفت که روزى کافور (یکى از خدمتگزاران امام
هادى (ع)) به خانه ام آمد و گفت: امام با شما کار دارد، وقتى من به خدمت
حضرت (ع) رسیدم، چنین فرمود: اى بشر تو از اولاد انصار هستى که در زمان
ورود حضرت رسول اکرم (ع) به یارى آن جناب به پا خاستند و دوستى شما نسبت به
ما اهل بیت مسلم است، بنابراین به شما اطمینان زیادى دارم و مى خواهم به
تو افتخارى بدهم. رازى را با تو در میان مى گذارم که نزدت محفوظ بماند.
سپس
نامه پاکیزه اى به خط و زبان رومى مرقوم فرموده و سر آن نامه را با خاتم
مبارکش مهر کرد و کیسه زردى که در آن ۲۲۵ اشرفى بود، بیرون آورد و فرمود:
این کیسه را بگیر و به بغداد برو و صبح فلان روز سر پل فرات مىروى، در این
حال کشتى مى آید، در آن اسیران زیادى خواهى دید که بیشتر آنان مشتریان
فرستادگان اشراف بنى عباس خواهند بود و کمى از جوانان عرب هستند.
در
چنین وقتى متوجه شخصى به نام عمر بن زید برده فروش باش که کنیزى با چنین
وصفى خواهى دید که خود را از دسترس مشتریان حفظ مى کند. در این حال صداى
نالهاى به زبان رومى از پس پرده رقیق و نازکى خواهى شنید که بر هتک احترام
خود مىنالد.
بشر بن سلیمان
گوید: من به فرموده حضرت امام على النقى (ع) عمل کردم و به همانجا رفتم و
آنچه امام فرموده بود، دیدم و نامه را به آن کنیزک دادم. چون نگاه وى به
نامه حضرت افتاد به شدت گریه کرد و نگاه (به عمر بن زید) کرد و گفت: مرا به
صاحب این نامه بفروش و قسم یاد نمود که در غیر این صورت خودم را هلاک
خواهم کرد.
من در تعیین قیمت با
فروشنده گفتگوى زیادى کردم تا به همان مبلغى که امام (ع) داده بود، راضى
شد. من هم پول را تسلیم کردم و با کنیزک که خندان و شادان بود، به محلى که
قبلا در بغداد تهیه کرده بودم، در آمدیم. پس از ورود، دیدم نامه را با کمال
بى قرارى از جیب خود درآورد و بوسید و روى دیدگان و مژگان خود نهاد و بر
بدن و صورت خود مالید.
گفتم: خیلى
شگفت است که شما نامه اى را مى بوسى که نویسنده آن را نمى شناسى. گفت:
آنچه مى گویم بشنو، تا علت آن را دریابى: من ملکه دختر یشوعا، پسر قیصر روم
هستم. مادرم از فرزندان حواریون است و از نظر نسب، نسبت به حضرت عیسى
دارم. بگذار داستان عجیب خودم را برایت نقل کنم.
جد
من قیصر میخواست مرا در سن سیزده سالگى براى برادرزاده اش تزویج کند.
سیصد نفر از رهبانان و نصارى از دودمان حواریون عیسى بن مریم (ع) و هفتصد
نفر از رجال و اشراف و چهار هزار نفر از امرا و فرماندهان و سران لشکر و
بزرگان مملکت را جمع نمود. آنگاه تختى آراسته به انواع جواهرات را روى چهل
پایه نصب کرد، وقتى که پسر برادرش را روى آن نشانید صلیبها را بیرون آورد و
اسقفها پیش روى او قرار گرفتند و انجیلها را گشودند، ناگهان صلیبها از
بلندى روى زمین ریخت و پایه هاى تخت درهم شکست.
پسرعمویم
با حالت بیهوشى از بالاى تخت بر روى زمین درافتاده و رنگ صورت اسقفها
دگرگون گشت و به شدت لرزید. بزرگ اسقفها، چون چنین دید، به جدم گفت:
پادشاها! ما را از مشاهدى این اوضاع منحوس که علامت بزرگى مربوط به زوال
دین مسیح ومذهب پادشاهى است، معاف بدار.
جدم
در حالى که اوضاع را به فال بد گرفت، به اسقفها دستور داد تا پایه هاى
تخت را استوار کنند و دوباره صلیبها را برافرازند و گفت: پسر بدبخت برادرم
را بیاورید تا هر طور هست این دختر را به وى تزویج نمایم تا شاید که این
وصلت مبارک، نحوست آن از بین برود.
وقتى
که دستور ثانوى او را عمل کردند، هر چه که در دفعه اول دیده بودند تجدید
شد. مردم پراکنده گشتند و جدم با حالت اندوه به حرمسرا رفت و پردهها
بیفتاد. همان شب در عالم خواب دیدم مثل اینکه حضرت عیسى و شمعون وصى او و
گروهى از حواریون در قصر جدم قیصر اجتماع کرده اند و در جاى تخت منبرى که
نور از آن مىدرخشید، قرار داد. طولى نکشید که محمد (ص) پیغمبر خاتم و
داماد و جانشین او و جمعى از فرزندان او وارد قصر شدند. حضرت عیسى به
استقبال شتافت و با حضرت محمد (ص) معانقه کرد و حضرت فرمود: یا روح الله!
من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام و در این هنگام
اشاره به امام حسن عسکرى (ع) نمود. حضرت عیسى نگاهى به شمعون کرده و گفت:
شرافت به سوى تو روى آورده است، با این وصلت با میمنت موافقت کن، او هم
گفت: موافقم.
آنگاه دید که حضرت
محمد (ص) بالاى منبر رفت و خطبه اى بیان فرمود و مرا براى فرزندش تزویج
کرد. سپس حضرت عیسى و حواریون را گواه گرفت، وقتى که از خواب بیدار شدم از
ترس جان خود، خواب را براى پدرم و جدم نقل نکردم و پیوسته آن را در صندوقچه
قلبم نهفته و پوشیده مى داشتم.
از
آن شب به بعد قلبم از فرط محبت به امام عسکرى (ع) موج مى زند تا جایى که
از خوراک بازماندم و کم کم رنجور و لاغر شدم و به شدت بیمار گشتم. جدم تمام
پزشکان را احضار کرد و همه از مداواى من عاجز گردیدند. وقتى از مداوا
مایوس شدند جدم گفت: اى نور دیده! شما هر خواهشى دارى به من بگو تا حاجتت
را برآورم. گفتم: پدر جان! اگر در به روى اسیران مسلمین بگشایى و قید و بند
از آنان بردارى و از زندان آزاد گردانى امید است که عیسى و مادرش مرا شفا
دهند.
پدرم درخواست مرا پذیرفت و
من نیز به ظاهر اظهار شفا و بهبودى کردم و کمى غذا خوردم. پدرم خیلى خوشحال
شد و از آن روز به بعد، نسبت به اسیران مسلمین احترام شدید انجام مى داد.
در
حدود چهارده شب از این ماجرا گذشت. باز در خواب دیدم که دختر پیغمبر
اسلام، حضرت فاطمه (س) به همراهى حضرت مریم و حوریان بهشتى به عیادت من
آمدند. حضرت مریم به من توجه کرد و فرمود: این بانوى بانوان جهان و مادر
شوهر تو است. من فورى دامن مبارک حضرت زهرا را گرفتم و بسیار گریستم و از
این که امام حسن عسکرى (ع) به دیدن من نیامده خدمت حضرت زهرا (س) شکایت
کردم. فرمود: او به عیادت تو نخواهد آمد، زیرا تو به خداوند متعال مشرکى و
در مذهب نصارا زندگى مى کنى. اگر مى خواهى خداوند و عیسى و مریم از تو
خشنود باشند و میل دارى فرزندم به دیدنت بیاید، شهادت به یگانگى خداوند و
نبوت پدرم که خاتم الانبیا است بده، من هم حسب الامر حضرت فاطمه (س) آنچه
فرموده بود گفتم. حضرت مرا در آغوش گرفت و این باعث بر بهبودى من شد، آنگاه
فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت امام حسن عسکرى (ع) باش که او را به
نزدت خواهم فرستاد.
وقتى از خواب
بیدار شدم، شوق زیادى در تمام اعماق وجودم راه یافت و مشتاق ملاقات آن حضرت
بودم تا اینکه شب بعد امام را در خواب دیدم. در حالى که از گذشته شکوه مى
نمودم، گفتم: اى محبوبم، من که خود را در راه محبت تو تلف کردم، فرمود:
نیامدن من علتى جز مذهب تو نداشت، ولى حالا که اسلام آورده اى، هر شب به
دیدنت مى آیم تا آنکه کم کم وصال واقعى پیش آید، از آن شب تا حال پیوسته در
عالم خواب خدمت آن حضرت بودم.
بشر
بن سلیمان پرسید چگونه در میان اسیران افتادى؟ گفت: در یکى از شبها در
عالم خواب حضرت عسکرى (ع) را دیدم فرمود: فلان روز جدت قیصر، لشگرى به جنگ
مسلمانان مى فرستد، تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با
عده اى از کنیزان که از فلان راه مى روند به آنها ملحق شوى.
من
به فرموده حضرت عمل کردم، و پیش قراولان اسلام با خبر شدند و ما را اسیر
گرفتند و کار من به اینجا کشید که دیدى. ولى تا به حال به کسى نگفتم که نوه
پادشاه روم هستم. تا اینکه پیرمردى که در تقسیم غنایم جنگى سهم او شده
بودم، نامم را پرسید، من اظهار نکردم و گفتم: نرجس. گفت: نام کنیزان؟
بشر گفت: چه بسیار جاى تعجب است که تو رومى هستى و زبانت عربى است؟
گفتم:
جدم در تربیت من جهدى بلیغ و سعى بسیارى داشت و زنى را که چندین زبان مى
دانست، براى من تهیه کرده بود و از صبح و شام نزد من مى آمد و زبان عربى به
من مى آموخت، روى همین اصل است که مى توانم عربى حرف بزنم.
(بشر)
مىگوید: وقتى او را به سامره خدمت امام على النقى (ع) بردم، حضرت از وى
پرسید: عزت اسلام و ذلت نصارى و شرف خاندان پیغمبر (ص) را چگونه دیدى؟
گفت:
در موردى که شما از من داناترید چه بگویم. فرمود: مى خواهم ده هزار دینار و
یا مژده مسرت انگیزى به تو بدهم، کدام یک را انتخاب مىکنى؟ عرض کرد:
فرزندى به من بدهید، فرمود: تو را مژده به فرزندى مى دهم که شرق و غرب عالم
را مالک مى شود و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم
و جور شده باشد.
عرض کرد: این
فرزند از چه شوهرى خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پیغمبر اسلام در فلان شب
در فلان ماه و فلان سال رومى تو را براى او خواستگارى نمود، در آن عیسى بن
مریم و وصى او تو را به چه کسى تزویج کردند؟
گفت:
به فرزند دلبند شما، فرمود: او را مى شناسى؟ عرض کرد: از شبى که به دست
حضرت فاطمه (ع) اسلام آوردم، دیگر شبى نبود که او به دیدن من نیامده باشد.
آنگاه
حضرت امام على النقى (ع) به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد
من بیاید، وقتى که آن بانوى محترم آمد فرمود: خواهرم این همان زنى است که
گفته بودم. حکیمه خاتون آن بانو را مدتى در آغوش خود گرفت واز دیدارش
شادمان گردید. آنگاه حضرت فرمود: اى عمه او را به خانه خود ببر و فرایض
مذهبى و اعمال مستحبه را به وى یاد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم
آل محمد (ع) است.
ادامه مطلب
تعداد بازديد : 82
فاطمه(علیها السلام)در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می باشد،فاطمه علیهاالسلام ، صبر لایزال نبوی بود که در هیأت عفتی سر به فلک کشیده، چادر به سر میکشید و در کوچههای مدینه، در تمام رهگذرهای هستی، حضور خدا را به کائنات، یادآور میشد.
« جای خالی یاس »
فاطمه جان، سنگها بر سوگ تو ندبه میخوانند؛ در غروبی که شاخهات را شکسته بودند.
امشب، جای پای دوست، در خانه خالی است و ترنم مهربانی، بیحدیث حضور او، خاموش است.
... علی، شبانه یاس میکارد! شبانه، داغ دلش را به خاک میگوید؛ اگرچه فردا صبح، از سمت خانه همسایه بوی نان آید.
دوباره بغض حسن با حسین میگیرد.
و جای خالیِ مادر به خانه میپیچد.
کجاست فاطمه امشب؟ کجاست بانوی نور؟
********متن ادبی دهه فاطمیه********
مهربانترین مادر دنیا
فاطمه جان نخستین ستاره ای بودی که در عرش به خورشید نبوت رسیدی؛ ستاره ای نیلی به رنگ جراحت آسمان و زخم زمان. ای ام ابیها! ای مهربان ترین مادر، حبیبه حق و شفیعه ی حشر، پدر و مادرم فدای دست های مهربانت باد. تو محور آسمان ایثاری و اولین علت خلقت. ای مادر رسالت و همتای ولایت؛ به روزهایی می اندیشیم که پس از واقعه ی عظیم غدیر، همراه با حسنین به خانه های اهل مدینه می رفتی و با بیان وحیانی خویش حجت الهی را بر غافلان، تمام می کردی و بدین سان از آغاز، حمایت از ولایت، سرلوحه خصایل آسمانی ات بود.
غبار غم از سیمای زیبای علی می زدودی و بر زخم های فزون از ستاره ی پیکرش که نشان از رزم با باطل داشت، مرهم می نهادی. فتوحات مولا، رهین مهربانی توست. هنوز خطابه های رسایت سراج راه مجاهدان است و بر آفاق تاریخ می تابد. پاره تن رسول یار بودی و یگانه یاور یکتا ،امیر عاشقان. تلألؤ ذوالفقارعلی، وامدار عزم و عزت تو بود. آنگاه که بر بی بصیرتان و دنیا پرستان غضب می کردی، غضبناکی آفریدگار قادر، آشکار می شد. رضای تو رضای حق بود و با خرسندی ات، تمامت اهل عرش و ساکنان قدس، قرین شعف می شدند.یا زهرا (س) در ایام شهادتت دلهایمان را به سوی بقیع پر داده ایم...
********متن ادبی دهه فاطمیه********
« آه از اندوه ریحانه رسول »
فاطمه علیهاالسلام ، صبر لایزال نبوی بود که در هیأت عفتی سر به فلک کشیده، چادر به سر می کشید و در کوچه های مدینه، در تمام رهگذرهای هستی، حضور خدا را به کائنات، یادآور میشد.
سیلی ستم و تازیانه کینه را به جان خرید تا هجوم تندبادِ انکار، شمع یکتنه حقیقت را خاموش نکند.
افسوس از سوره کوثر که در آن خانه گِلین، همسایه اهالی غفلت و سنگدلی شد! آه از زمزمه های شرحه شرحه بتول که در نیمه شبِ سجاده و تسبیح، ارکان عرش را به لرزه می افکند! آه از ریحانه رسول خدا صلی الله علیه و آله که در مشام حسادتِ زمین، به هدر میرفت و چشمانِ حقیقت ستیز زمانه، رخساره طهارتش را طاقت نداشت.
ادامه مطلب
تعداد بازديد : 60
سلام وقت بخیرخسته نباشیدبا توجه به اینکه امام خمینی (ره) فرمودند بعد از من کسی رهبر می شود که پرچم انقلاب را به دست امام زمان (عج) میرساند و نظر اکثریت علما این است.و کلی داستان و روایت ازین دست...اما حضرت آقا صحبت های متناقضی با این مباحث کردن مثلا در جلسه خبرگان رهبری فرمودند:شاید همین مجلس رهبر بعدی را انتخاب کند یا در سخنرانی دیگری میفرمایند ظهور را نه نزدیک بدانید و نه دور و اینکه سالها پیش طرحی از رساندن انقلاب ب دست امام زمان (عج) بیان نمودند مبنی بر اینکه بعد از انقلاب اسلامی و نظام اسلامی و حکومت اسلامی و جامعه اسلامی و سپس تمدن اسلامی به امام زمان (عج) میرسد و چند سال پیش فرمودند که ما حکومت و جامعه اسلامی نداریم و هنوز خیلی فاصله داریم.شما این مسائل را چگونه تفسیر میفرمایید؟آیا این ها تناقض نیست؟آیا با وجود صحبت های امام (ره) و اشخاص دیگر میتوان گفت ک ظهور خیلی نزدیک و در زمان امام خامنه ای است؟وظیعه ما جوانان که درحال تحصیل علم هستیم چیست؟ممنون میشم پاسخی کامل و روشنگر عنایت بفرمایینیا علی
با سلام و تحیت. ضمن تقدیر از ارسال سوالات خود به این مرکز، به نظر می رسد شما بر اساس برخی شنیده های غیر مستند و تحلیل شخصی خودتان، به این نتیجه رسیده اید که مطالب نقل شده از امام(ره) و رهبری و... دارای تناقضاتی است و حال آنکه مطلبی که از حضرت امام فرمودید، در کدام منبع آمده؟ و حال آنکه امام خمینی(س) در این زمینه هیچ زمان مشخصی را با تمام علائمی که در مورد این نوع ظهور گفته اند بیان نداشته و در مورد انقلاب اسلامی ایران که به آن نزدیک است یا نه و یا آن را نزدیک کرده یا نه سخن روشنی ندارند جز آنکه به نحوی رمزگونه هر پیروزی حق بر باطلی بالاخص انقلاب اسلامی ایران را نیز در جهت آن ظهور بیان داشته اند. همچنین در برخی دعاهای خود آرزو کرده اند که این انقلاب به انقلاب نهایی مستضعفین جهان به رهبری امام عصر(عج) منجر شود.(پورتال امام خمینی)
امام خمینی (ره) در بسیاری از سخنان خود، حکومت اسلامی را که خود او آن را به وجود آورده است، چنین توصیف می کند که این حکومت، حکومت امام مهدی (عج) است و او حافظ این دولت است. در اینجا به یک سخن از امام که به روشنی به نقش زمینه سازی این نهضت تصریح دارد اشاره می کنیم: " این نهضت مقدس برای انقلاب بزرگ مهدی موعود است". این سخن علاوه بر داشتن تصریح به این موضوع، از آخرین سخنان امام قبل از رحلت ایشان است; از این جهت این سخن از پختگی کامل برای بیان نقش نهضت امام و مسیر حرکت آینده برخوردار است.
ادامه مطلب در صفحه بعد
ادامه مطلب
تعداد بازديد : 68
برچسب ها : امام زمان,
امام خمینی,
وبسایت ایران,
چرا گناهکاران غرق نعمت هستند و عذاب نمیشوند
گاهی اوقات خداوند متعال به گناهکاران، نعمت فراوانی داده و به آنها مهلت میدهد که بر گناهان خود بیفزایند؛ در حالی که عذاب خوارکنندهای برای آنها وجود دارد.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، بعضی از اعمالی که در میان مردم رایج است و عده بیشماری به انجام آنها اهتمام میورزند بعضاً به تصور اینکه آن عمل صحیح است انجام میدهند اما در حالی که از شیوه درست آن غافل هستند، از این رو بر آن شدیم تا مواردی را که شیوع بیشتری در جامعه دارد از کتاب «عملهای اشتباه، پاسخهای صحیح» اثر حجتالاسلام علی سنجرانی برای علاقهمندان ذکر کنیم.
سؤال: ما مؤمنین اگر در زندگی گناه و خلاف کوچکی از ما سر بزند بلافاصله اتفاقی برای ما میافتد اما افرادی هستند که گناهان بزرگی مرتکب میشوند اما هیچ بلایی بر سرشان نمیآید؟
ادامه مطالب در صفحه بعد
ادامه مطلب
تعداد بازديد : 80